جوان آنلاین: در دوم اردیبهشت ۱۲۹۸، آیات عظام نجف در نامهای با اشاره به مفاسد مسلک سیاسی سیدحسن تقیزاده، بر ضرورت اخراج او از مجلس شورای ملی تأکید کردند. در این نامه تصریح شده بود مسلک تقیزاده با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه ضدیت دارد. این واقعه همانگونه که مراجع وقت خواسته بودند، به سلب نمایندگی از نامبرده انجامید. مقال پی آمده درصدد است تا شرحی بر این واقعه تاریخی باشد. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید آید.
امام جماعت مسجد شیخ صفرعلی تبریز از انقلاب مشروطه تا رویداد تفسیق
در شناخت اهمیت اقدام مرجعیت نجف در اعلام فسق سیاسی و دینی سید حسن تقیزاده، ناگزیر از شناخت پیشینه نامبرده در دوره پیش از این رویداد هستیم. بر تارنمای مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، تک نگاشتهای وجود دارد که خوانش آن در این مقام مفید مینماید:
«سیدحسن تقیزاده در شهریور ۱۲۵۶ شمسی، در شهر تبریز متولد شد. پس از مرگ پدر در سال ۱۳۱۴. ق، علوم دینی را رها کرد و با جدیت تمام مشغول مطالعه علوم جدید شد. خود وی گفته است تقریباً از ۱۶ سالگی، در پی رهایی از تقلید و اطاعت کورکورانه تعبدی برآمده است. در سال ۱۳۱۹ ق با همکاری محمد علی تربیت در تبریز، مدرسه تربیت را به منظور ترویج آموزش به روش غربی و اندیشههای غربی تأسیس کرد که البته با مخالفت گروهی از روحانیون این مدرسه تعطیل شد. سپس کتابخانه (کتاب فروشی) تربیت را تأسیس کرد که در کنار کتب دینی، کتابهای فرنگی هم میفروخت. تقیزاده به واسطه سخنرانیهای آتشین در تبریز، مورد توجه مشروطه خواهان قرار میگیرد و یکی از نمایندگان آن شهر میشود. تقیزاده در این ایام، تنها ۳۰ سال (شمسی) داشته است که بنا به گفته خود، وی چهرهاش مانند افراد ۱۸ ساله میماند. وی با ایراد نطقهای کوبنده و پرشور در مجلس توانست ظرف مدت کوتاهی رهبری اقلیت تندرو و روشنفکر مجلس را در دست گیرد و توجه بسیاری از افراد را به خود جمع کند. وی از مفاهیم نوین سیاسی و اجتماعی مانند تحدید اختیارات شاه و تفکیک دین از سیاست دفاع و با مداخله روحانیون از طریق نظارت بر مصوبات مجلس و تطبیق آن با اسلام مخالفت کرد و همین امر باعث شد تا از سوی مردم و روحانیون متهم به بیدینی شود. او همچنین از پیمان منعقده میان روسیه و انگلستان برای تقسیم ایران، موسوم به قرارداد ۱۹۰۷ دفاع کرد. هنگامی که محمدعلی شاه در تیر ۱۳۸۷ ش مجلس را به توپ بست، تقیزاده برخلاف حرفهای خودش که مردم و نمایندگان را به مقاومت و دفاع تشویق میکرد، به سفارت انگلستان پناهنده شد و به خارج از کشور رفت! او ابتدا به پاریس و سپس به لندن سفر کرد. پس از یک سال و نیم و با توجه به برهم ریختن اوضاع تبریز در ایام مشروطه، تقیزاده به پیشنهاد براون مخفیانه و به طور ناشناس به ایران بازمی گردد، چراکه هنوز مدت تبعیدش تمام نشده بود. این ایام مصادف است با روزهای شورش در تبریز و پایان کار محمدعلی شاه. تقیزاده در تبریز به مخالفت با ستارخان و باقرخان برمیخیزد و غارتگران شهر را به او منتسب میکند و از همین طریق، عدهای را از گرد او میپراکند. پس از سقوط محمدعلی شاه و فتح تهران به دست مجاهدین، تقیزاده (۳۱ ساله) به تهران آمد و در هیئت مدیره موقتی که مسئول تصمیمگیری تا گشایش مجدد مجلس بود، عضو شد. از جمله اقدامات این هیئت مدیره، اعدام آیتالله شیخ فضل الله نوری بود. با گشایش مجلس، تقیزاده از طرف مردم تبریز و تهران به نمایندگی انتخاب شد، اما نمایندگی تهران را نپذیرفت و به عنوان نماینده تبریز وارد مجلس شد. وی رهبری حزب دموکراتها را برعهده داشت. در مقابل این حزب، حزب اعتدالیون بود که آیتالله بهبهانی و ستارخان و باقرخان از اعضای آن بودند. تقیزاده همچنان بر جدایی دین از سیاست تأکید میکرد تا اینکه گروهی از علمای نجف از جمله آیات شیخ عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی، حکم به فساد مسلک سیاسی وی دادند و نمایندگان مجلس، اعتبارنامه تقیزاده را بدین واسطه ملغی ساختند. تقیزاده پس از آن به استانبول رفت و پس از یک سال و نیم اقامت، سفری کوتاه به پاریس داشت و مجدداً به استانبول بازگشت. سپس به انگلیس رفت....»
بسترهای سیاسی رویداد تفسیق
سیدحسن تقیزاده در مجالس اول و دوم، تندروی و شهرآشوبی را سرلوحه عمل خویش داشت. با این همه کم و بیش میشد از افرادی سراغ گرفت که در این خصلت به وی شباهت میبردند. ماجرای او هنگامی بالا گرفت که آیتالله سیدعبدالله بهبهانی از زعمای روحانی مشروطیت ترور شد و افکار عمومی آن را به حزب دموکرات و تقیزاده منتسب نمود. نامبرده، اما در روش خود تغییری نداد تا اینکه حکم به تفسیق وی از سوی مراجع نجف، موجب لغو اعتبارنامهاش شد. در مقالی بر تارنمای پژوهشکده فوق آمده، ماجرا به این قرار روایت شده است:
«در سال ۱۳۲۷ ق / ۱۲۸۸ ش، تقیزاده در دومین دور انتخابات مجلس شورای ملی به عنوان نماینده تبریز به مجلس راه یافت. در این دوره اختلافات بین جناح دموکرات (تندرو) به رهبری تقیزاده و اعتدالیون (محافظهکار) با عضویت آیتالله سید عبدالله بهبهانی و ستارخان و باقرخان بالا گرفت. دموکراتها بر عرفی بودن قوانین تأکید میورزیدند و به دنبال عدم دخالت علما و روحانیون بودند. در جریان این کشمکش، آیتالله بهبهانی ترور شد. با توجه به انتقادات تند دموکراتها به آیتالله بهبهانی و نیز تهدیدات قبلی انجمنهای مخفی وابسته به آنها تقیزاده از رهبران دموکراتها متهم به آمریت یا شرکت در قتل شد. همچنین علمای نجف طی اطلاعیه و ارسال تلگرافی به مجلس شورای ملی، تقیزاده را دارای فساد سیاسی دانسته و خواستار عزل وی شدند:، چون ضدیت مسلک سید حسن تقیزاده که جداً تعقیب نموده است، با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه بر خود داعیان ثابت و از مکنونات فاسدهاش علناً پرده برداشته است، بنابراین از عضویت مجلس مقدس ملی و قابلیت امانت نوعیه لازمه آن مقام منیع، بالکلیه خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است. منعش از دخول در مجلس [شورای]ملی و مداخله در امور مملکت و ملت، بر عموم آقایان علمای اعلام و اولیای امور و امنای دارالشورای کبری و قاطبه امرا و سرداران عظام و آحاد عساکر معظمه ملیه و طبقات ملت ایران ایدهمالله بنصره العزیز واجب و تبعیدش از مملکت ایران فوراً لازم واندک مسامحه و تهاون حرام و دشمنی با صاحب شریعت (علیهالسلام) [است]... به دنبال جو مخالفتی که ضد تقیزاده به راه افتاد، چنین شایع شد که علمای مذکور او را تکفیر کردهاند، اما آنها طی اعلامیهای جدید بیان کردند که حکم آنها تکفیر نبوده، بلکه حکم به فساد مسلک سیاسی و منافات مسلکش با اسلامیت مملکت بوده است... با رسیدن این نامه، مجلس اعتبارنامه تقیزاده را لغو کرد و او برای ۱۵ سال در خارج از کشور اقامت گزید. نامبرده در ذیحجه ۱۳۳۸ ق/شهریور ۱۲۹۹ ش، عازم استانبول شد و با متجددان عثمانی گفتگو کرد. سپس به دعوت سردار اسعد بختیاری به پاریس رفت و سفری نیز به لندن داشت. در این زمان که تقیزاده در اروپا بود، دولت روسیه طی اولتیماتوم دو روزه به دولت ایران، خواستار خروج مستشاران خارجی (مورگان شوستر امریکایی و سرهنگ یالمارسن سوئدی) از ایران شد و به دولت ایران هشدار داد، از آن پس بدون اطلاع روسیه و انگلستان، مستشاران خارجی را به کار نگمارد! این اولتیماتوم، توهین بزرگی به ملت ایران و نقض آشکار استقلال سیاسی ایران به شمار میرفت و باعث خشم و نفرت عمومی در داخل شد. حزب دموکرات نیز با این اولتیماتوم مخالفت کرد، اما تقیزاده رهبر حزب طی نامهای به وثوقالدوله وزیر خارجه از او خواست تا دولت و مجلس اولتیماتوم را قبول کرده و از روسها عذرخواهی نمایند!...»
فرار به سوی استانبول، پس از صدور حکم تفسیق
ترور بهبهانی برای آنان که تاکنون تعزیه گردانان واقعی مشروطیت را نمیشناختند، به محملی مبدل شد که خواهان تعقیب جدی تقیزاده شوند. او نخست در واکنش به این خواست عمومی به تبریز بازگشت و چند ماهی در شهر خویش اقامت نمود. با این همه شرایط سیاسی اجازه ادامه حضور در ایران را به وی نداد و راهی استانبول شد. زهرا سعیدی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در تبیین این واقعه آورده است:
«تقیزاده در جریان استبداد صغیر، به عنوان یکی از چهرههای مخالف ظاهر شد و در پی همین مخالفت، محمدعلیشاه حکم دستگیری او را صادر کرد، اما وی به سفارت انگلیس پناهنده شد و در نهایت با وساطت این کشور، به یک سال تبعید از ایران محکوم شد. او دوره تبعید را در فرانسه و انگلیس گذراند و بعد از آن به ایران بازگشت و توانست در مجلس دوم شورای ملی نیز به آن راه یابد. سیدحسن تقیزاده در این دوره، رهبری حزب دموکرات را بهدست گرفت. در رابطه با ماهیت فعالیتهای حزب دموکرات آمده است که این حزب با انگلیس روابط خوبی داشت و مأموران بریتانیا در ایالات، از این حزب حمایت میکردند. برنامه حزبی دموکرات جدایی روحانیت از سیاست بود، نظام اجباری را خواستار بودند، همچنین از قانون منع احتکار، تعلیم اجباری، ترجیح مالیات غیرمستقیم بر مستقیم، تقسیم املاک بین رعایا حمایت داشتند. حزب دموکرات از همان آغاز فعالیتهای خود، مخالفت و انتقاد گسترده بسیاری از روحانیون از جمله آیتالله آخوند خراسانی را به دنبال داشت. چنانکه عینالسلطنه به دعوای سوسیالیست دموکرات و بیریشگی اندیشه سوسیال- دموکراسی در ایران اشاره و عنوان مینماید که سوسیال دموکراسی نیز در ایران علم شده تا بین گروهها و افراد جنگ و درگیری ایجاد نمایند. افراط کاری تقیزاده و پردهدریهای وی باعث شد در ١٢ ربیعالثانی ١٣٢٨، آیات خراسانی و مازندرانی طی نامه و حکمی بر فساد مسلک سیاسی تقیزاده تأکید و حکم به اخراج او از مجلس نمایند. وقتی قرارداد ۱۹۰۷ روسیه و انگلیس به امضا رسید و چندین بار در مشروح جلسات مجلس مطرح شد، تقیزاده که چهرهای تندرو محسوب میشد، سکوت کرد! با این حال رویارویی جدی سیدحسن تقیزاده و روحانیون، در پی ترور آیتالله سیدعبدالله بهبهانی به اوج خود رسید. بسیاری معتقد بودند که این ترور، توسط ایادی تقیزاده صورت گرفته است. حتی احمد کسروی نیز سیدحسن تقیزاده را عامل اصلی ترور آیتالله بهبهانی معرفی کرده است. انتشار خبر ترور سیدعبدالله، موج وسیعی از اعتراضات را به دنبال داشت و شرایط را برای تقیزاده سخت کرد. در این رابطه وقتی ذکاءالملک رئیس مجلس شورای ملی، طی تلگرافی خبر شهادت آیتالله بهبهانی را به اطلاع انجمنهای ایالتی و ولایتی رساند، وعده داد که اقدامات لازم برای دستگیری و قصاص قاتلان به عمل خواهد آمد. البته این وعدهها، آتش خشم عمومی را خاموش نکرد و عموم طبقات و شهرها، دولت و مجلس را تحت فشار قرار داد و مجازات قاتلان و اجرای حکم آیات نجف درباره تقیزاده را خواهان شدند. تقیزاده وقتی مشاهده نمود که فضا بهشدت علیه اوست و بسیاری از قرائن از نقش وی در ترور آیتالله بهبهانی حکایت دارد، بعد از اقامت چند ماهه در تبریز، ایران را به سمت استانبول ترک و دوران جدیدی از زندگی را آغاز کرد....»
حضور در برلن و صدور مانیفست غربزدگی
رهبر حزب دموکرات، آنگاه که در دوره جنگ جهانی دوم در برلن آلمان اقامت گزید، با انتشار نشریه کاوه، عملاً به تدوین مانیفست غربزدگی برای ایران مبادرت نمود. جملاتی که در دهههای اخیر و به صورت کلمه قصار از تقیزاده نقل میشود، عمدتاً از مقالات وی در کاوه برگرفته شده است. سیدمرتضی حسینی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در باب نظریه پردازیهای نامبرده در این مقطع مینویسد:
«تقیزاده با آغاز جنگ جهانی اول و اشغال مجلس مشروطه به خارج از کشور فرار کرد و در برلن آلمان اسکان یافت. او آنجا دست از فعالیتهای خود برنداشت و در نشریه کاوه، به بیان راه علاج ایران و رهایی از عقبافتادگی و چگونگی گام برداشتن در راه رسیدن به تجدد پرداخت. تقیزاده در سرمقاله شماره اول دوره دوم مجله کاوه، این راه علاج را چنین تعریف میکند: امروز چیزی که به حد اعلا برای ایران لازم است و همه وطندوستان ایران با تمام قوا در راه آن باید بکوشند، قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثناست. این عقیده نگارنده این سطور در خط خدمت به ایران است... که ایران باید ظاهراً، باطناً، جسماً و روحاً فرنگیمآب شود و بس... حتی او بعدها در اواخر عمر خود اظهار افتخار کرد که اولین نفری بود که در عصر مشروطیت ایران، بیپروا نارنجک تسلیم در برابر غرب را پرتاب کرده است. همانطور که مشخص است، این جملات و پیشنهاد تسلیم مطلق به غرب و از نوک پا تا فرق سر فرنگی شدن و ظاهراً، باطناً، جسماً و روحاً فرنگی گشتن، کاملاً همگی نشانه دلبستگی شدید او به ظواهر غرب بود، بدون آنکه شناخت باطنی و نقادانهای از غرب کسب کرده باشد. در مجموع این ادعاهای تقیزاده، بحثهای زیادی را به دنبال داشت و گزاره سراپا غربی شدن، به مهمترین و مناقشهانگیزترین گزاره تاریخ روشنفکری ایران تبدیل شد و از آن زمان به بعد، این نوع تفکر به عنوان وجه تمایز روشنفکر شبه مدرن از دیگر روشنفکران تلقی میشود. در ادامه تقیزاده در سالهای پس از کودتای ۱۲۹۹ شمسی، به ایران بازگشت و در زمره مشاوران رضاخان قرار گرفت و پس از به سلطنت رسیدن او به پستهای مختلف وزارت و سفارت و... دست یافت که یکی از نقاط تاریک فعالیت این روشنفکر، دقیقاً در همین دوران رقم خورد. به صورتی که تقیزاده به عنوان وزیر دارایی حکومت استبدادی پهلوی، مسئول امضای تجدید قرارداد نفت دارسی در سال ۱۳۱۲ شمسی شد. پس از برکناری رضاشاه در سال ۱۳۲۰، نمایندگان مجلس شورای ملی وقت، این خیانت تقیزاده را به او متذکر گردیدند و او در مقام توجیه خود گفت من در آن قرارداد، فقط آلت فعل بودهام!...»
نویسنده در ادامه با نظر به تجربه تقیزاده در عدم توانایی برای ایجاد توازن میان هویت بومی و تمدن جدید، چنین نتیجه گرفته است:
«روشنفکران ایرانی باید تلاش کنند تا میان هویت ایرانی و شرقی خود و تمدن جدید، بهگونهای جمع منافع کنند که عملاً به معنی عدول از ارزشهای بومی آنان نباشد. تمام موارد بیان شده درباره تقیزاده، نمونهای از شیفتگیهای افراطی به غرب است که سبب تقلید کورکورانه شده بود و امکان و فرصت کنجکاویهای علمی و فلسفی و شناخت نقادانه از تمدن غرب را از این روشنفکر شبه مدرن سلب میکرد. بدین ترتیب تقیزاده را میتوان یکی از چهرههای اصلی روشنفکری شبه مدرن ایران در عصر قاجار و پهلوی دانست که نشانههای آن در پارهای از تلقیها و تصورات و علاقهمندیهای وی پیدا بود....»
روس و انگلیس به ایران رحم نخواهند کرد و امان نخواهند داد
با وجود آنچه بدان اشارت رفت، حتی سیدحسن تقیزاده که غالباً به عنوان یک سیاستمدار همدل با انگلستان مطرح میشود، در مقالی به رویکرد استعماری انگلیس در قبال ایران توجه کرده و معتقد است، کسانی که به حسن نیت دول استعماری نسبت به ایران خوشبین هستند، سخت در اشتباهاند! وی در نشریه کاوه، س ۱، ش ۱، ربیعالاول ۱۳۳۴/ ۱۹۱۶، ص ۲، آورده است:
«روس و انگلیس به ایران رحم و احترام نخواهند کرد و امان نخواهند داد. شککننده در این حقیقت محض و امیددارنده به بقای استقلال ایران در صورت غلبه روس و انگلیس، منکر بدیهی و محروم از عقل سیاسی است. کسی که به این اندازه به اصول ابتدایی سیاست دنیا جاهل باشد، قابل رأی دادن در امور مملکتی نیست....»