رمان «جایی آن طرف پرچینها» نوشته نیلوفر مالک، اثری برای مخاطبان نوجوان و با محوریت موضوع انقلاب اسلامی است که پیش از انتشار در قالب کتاب، رتبه دوم جشنواره داستان انقلاب را در دوره دهم کسب کرده و یکی از آثار برتر با موضوع انقلاب اسلامی برای مخاطبان نوجوان محسوب میشود.
وقایع و ماجراهای این کتاب در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در یکی از شهرکهای جنوبی کشورمان اتفاق میافتد و شخصیتهای محوری آن، چند نوجوان به همراه تعدادی از افسران نظامی و خانواده آنها هستند که در سالهای پایانی حکومت پهلوی در یک محیط نظامی- مسکونی روزگار میگذرانند و همزمان زمزمههای انقلاب اسلامی از گوشه و کنار به گوش میرسد.
راوی داستان دختر نوجوانی به نام «بیتا» است که از داشتن نعمت پدر محروم است. او به همراه مادری که وضعیت روحی مناسبی ندارد و برادرش بهرام که یکسال از او بزرگتر است با دایی و همسر او در شهرکی که متعلق به ارتش است، زندگی میکنند.
دایی، افسر ارتش و در پادگان آن منطقه که نامش نفتسفید است و در جایی وسط اهواز، مسجد سلیمان و هفتگل قرار دارد، خدمت میکند. طبق رسم نانوشتهای که در آن سالها مرسوم بوده، دایی به عنوان یک نظامی درجهدار، از حق داشتن «گماشته» برخوردار است و در این راستا، یک سرباز وظیفه به نام «عطا» به عنوان گماشته در خانه دایی به امور خدماتی منزل رسیدگی میکند.
عطا، میانه خوبی با بچهها بیتا و بهرام دارد و دور از چشم دایی و بقیه نظامیهای مستقر در پادگان نفتسفید و همچنین شهرک محل استقرار خانواده نظامیها، در فعالیتها و مبارزات انقلابی مخفیانه هم شرکت میکند. عطا که از سربازان بومی آن ناحیه است شناخت دقیقی از جغرافیای آن اقلیم و موقعیت سیاسی و اجتماعی مناطق نفتخیز جنوب دارد و در توصیف مکانها و تاریخچه آنها به صورت تلویحی اشارهای هم به نقش استعماری انگلیس در مناطق نفتخیز کشور میکند.
عطا در یکی از صحبتهایش، منطقه نفتسفید و شهرک محل سکونت خانواده نظامیان را به شکل قابل تأملی توصیف میکند: «این خونهها قبلاً مال کارکنای شرکت نفت انگلیس بوده، یعنی خودشون اینجا رو ساختن تا راحتتر زندگی کنن. موتور برق قوی آوردن و اینجا رو سیمکشی کردن. لولهکشی کردن و آب گرم و سرد رو از هم جدا کردن. استخر و حمام درست کردن و خیلی کارای دیگه.» بعد گفت: «هر جا نفت باشه انگلیسیها هم همونجان!» (ص ۱۰)
به همان میزان که بیتا و بهرام با عطا صمیمی و شنونده حرفهای او هستند، ستاره و شهاب، بچههای سرهنگ گشتاسبی که مافوق بقیه افسران منطقه است، برای عطا در مسیر زندگی روزمره و همچنین فعالیتهای انقلابی مخفیانه مانع تراشی میکنند. شهاب که به حمایتهای پدرش به عنوان مافوق افسران پادگان نفتسفید دلگرم است، هر کاری بخواهد میکند و گاهی هم باعث آزار و اذیت بهرام و بیتا میشود.
شهاب با بهرام که در همسایگی آنها زندگی میکند و هم سن و سال هستند، مدام در حال بحث و مجادلهاند و یکبار هم بهرام را حسابی کتک میزند. بهرام از ترس دایی که زیردست سرهنگ است جرئت ندارد جواب کارهای شهاب را بدهد. در این میان، عطا چند بار به کمک بهرام و بیتا آمده و آنها را از دست شهاب نجات داده و این کار تخم کینه را نسبت به عطا در دل شهاب کاشته است، بنابراین وجود شخصیت شهاب به عنوان یک تهدید برای ادامه فعالیتهای انقلابی عطا محسوب میشود و آخر سر هم شهاب کار خودش را میکند و باعث گرفتاری عطا به دست مأموران امنیتی میشود. از اتهامهای اصلی عطا، انداختن اعلامیههای انقلابی حضرت امامخمینی به داخل خانههای مسکونی نظامیان منطقه است که باعث خشم افسران رده بالا از جمله سرهنگ گشتاسبی شده است.
در ادامه، روز به روز روند تحولات انقلاب اسلامی در آن منطقه دور از مرکز سرعت بیشتری به خود میگیرد و در این میان، بیتا و بهرام که از شخصیت انقلابی عطا تأثیر بیشتری گرفتهاند، بیش از دیگران نسیم خوش رهایی و آزادی را احساس میکنند و بهرام عملاً وارد فعالیتهای انقلابی مخفیانه میشود و در آن شهرک کوچک که نمادی از جامعه بزرگ و متنوع کشورمان است، به نوعی راه عطا را ادامه میدهند.
بهرام و بیتا به عنوان نوجوانان انقلابی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی همواره چشم به افق آینده و پیروزی نور بر ظلمت دارند. آنها به لحظه دمیدن روشنایی در شب تیره یقین دارند و رحمت الهی را به انتظار نشستهاند. بخشهای پایانی کتاب نوید پایان دوران ظلمت ستمشاهی و بر دمیدن آفتاب انقلاب اسلامی را میدهد.