جوان آنلاین: شهیدان کشمشی ۱۰ شهید از خاندان بزرگ کشمشیها در فین کاشان هستند که در جبهههای دفاع مقدس به شهادت رسیدهاند. عباسعلی سعیدیپور که خود از رزمندگان جنگ تحمیلی این شهر است، اخیراً کتاب زندگینامه شش نفر از شهدای خاندان کشمشی را به رشته تحریر درآورده است. حسین کشمشی، علی کشمشی، محمدعلی کشمشی، محمدتقی کشمشی، داوود کشمشی و حسین سعیدیپور (سعیدیپورها هم قبلاً از طایفه کشمشیها بودند) شش شهیدی هستند که سعیدیپور بخشهایی از زندگینامهشان را در کتاب «سروهای بلند قامت» جمع آوری کرده است. گفتوگوی ما با این نویسنده دفاع مقدس را پیشرو دارید.
چه چیزی باعث شد سراغ نوشتن از شهیدان کشمشی بروید؟
ما از طایفه کشمشیها هستیم. طایفه کشمشیها، طایفه بزرگی است در منطقه فین کاشان که حدود ۱۰ شهید و یک رزمنده دارد. دو جانباز شیمیایی هم از این خاندان سالها بعد از دفاع مقدس به شهادت رسیدند. شهیدان کشمشی از اقوام من بودند.
همرزم هم بودیم. منتظر بودم زمانش برسد بتوانم کاری برایشان انجام دهم. الان یک سال است مشغول نوشتن کتاب این شهدای گرانقدر هستم.
بنابراین اصلیترین دلیلتان برای نوشتن این کتاب آشنایی و البته همرزمیتان با این شهدا بود؟
اصلیترین دلیل برای من فرمایش مقام معظم رهبری است که زنده نگه داشتن نام شهدا کمتر از شهادت نیست. دلیل دیگر اینکه نام این شهدا تا به حال جایی نبوده و نیست. تنها اقدامی هم که انجام شده، این است که بلواری در همان منطقه به نام شهیدان کشمشی نامگذاری شده است. به همین دلیل تصمیم گرفتم از مظلومیت و ایثارگری شان حرفی به میان آید و کتابی به منظور شناخت بیشتر شهیدان کشمشی جمعآوری شود.
این شش شهیدی که زندگینامهشان در کتاب آمده با هم نسبت فامیلی نزدیکی هم داشتند؟
بله، همه با هم خویشاوند هستند. پسرعمو، پسردایی و نوه عمو. با هم قرابت فامیلی دارند. حسین کشمشی، علی کشمشی، محمدعلی کشمشی، محمدتقی کشمشی، داوود کشمشی و حسین سعیدیپور که عرض کردم طایفه سعیدیپورها هم قبلاً کشمشی بودند.
این شهدا چه ویژگی دارند که شما را به عنوان نویسنده جذب کردهاند؟
اولین چیزی که آنها داشتند، مظلومیت و دیده نشدنشان است. آنها واقعاً به خاطر خدا رفتند و از خودشان گذشتند. این از خودگذشتگی در نهایت اخلاص، از یک ایمان قوی در وجودشان سرچشمه میگرفت. در مطالعاتی که ما انجام میدهیم، همه غبطه میخوردند که آنها چه افق دید بالایی داشتند. محمدعلی کشمشی آخرین مرخصیاش را که آمده بود قرآن خریده و به اهل خانه گفته بود بعد از شهادت من از این قرآن زیاد برایم بخوانید. چون این آخرین بار است که میآیم. جدای از اینها یک چیز دیگر هم برایم جالب بود و آن هم اهمیتی بود که جمیع این شهدا به صله رحم میدادند. مدام سعی میکردند به خانواده، دوستان و همسایگانشان سر بزنند. مثلاً شهید محمدعلی کشمشی را با صله رحم میشناختند. ایشان دایی همسرم بود. زمانی که من جبهه بودم مدام به همسرم میگفت نگران نباش. من هستم، هرکاری داشتی یا هرچیزی نیاز داشتی به من بگو.
این شهدا در چه مقطع سنی و همین طور چه طبقه اجتماعی قرار داشتند؟
همگی سن کمی داشتند. از ۱۵سال تا نهایتاً ۲۲سال و از قشر آسیبپذیر جامعه از نظر مادی بودند، اما از نظر شخصیت معنوی، خیلی قوی بودند. بیشتر کارگر بودند و نهایتاً تحصیلاتشان تا مقطع راهنمایی بود، اما درس خواندن را دوست داشتند و در بین شان کسی که تحصیلات بالاتر داشت به دیگری کمک میکرد. این فقط مخصوص گروهشان نبود. همیشه سعی میکردند هرچه بلدند به دیگران هم یاد دهند. خصوصاً اگر درس کسی ضعیف بود. همه این شهدا با وجود سن کمی که داشتند، کمک حال خانواده بودند. شغلشان هم کشاورزی بود و وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، آنها تصمیم گرفتند به جنگ بروند و فرمان امام و خدا را اجرا کنند. بدون وقفه و حتی بدون رضایت پدر و مادر. با توجه به اینکه سنشان کم بود، اما برای حضور در جبهه دست به شناسنامههایشان برده بودند.
همین ماجرای جبهه رفتن اینطور رزمندهها در سن کم خودش یک سوژه جذاب برای نوشتن است.
بله، همین طور است. البته اینها سنشان کم بود ولی جثه قوی داشتند. چون مشغول کار کشاورزی و بنایی بودند، بدنشان ورزیده بود. یکی از دلایل اصلی که به رغم سن کم توانستند به جبهه بروند، همین توان جسمیشان بود. اول برای آموزش پذیرفته شدند و بعد از آموزش به جبهه اعزام شدند. به عنوان نمونه عرض میکنم فرمانده حسین و علی کشمشی برایم تعریف میکرد در عملیات رمضان (این دو در همان عملیات شهید شدند) شب قبل از عملیات به بچهها گفتیم هرکس به هر اندازهای که میتواند مهمات بردارد. میگفت این دو آنقدر نوار تیربار را به بدنشان بسته و گلوله آرپیجی برداشته بودند فقط سرشان پیدا بود! پرسیدم شما میتوانید اینها را حمل کنید؟ گفتند: «نگران نباشید. خدا بزرگه. خودش طاقت رو میده.» من خیلی تعجب کردم.
با توجه به اینکه همرزم بودید خاطرات شخصی از شهدا دارید؟
با حسین و علی کشمشی شبها در مسجد محله سیدها که نامش مسجد پنج تن آل عباست جمع میشدیم. آنها یک شب به من گفتند عباس! میخواهیم عضو بسیج باشیم و جبهه برویم. گفتم مانعی ندارد. (چون خودم نیروی ویژه بودم.) گفتم بروید بسیج مرکزی فرم برای جبهه پرکنید تا معرفی شوید. فرمها را برای من آوردند. من امضا کردم. تحویل که داده بودند به کم بودن سنشان ایراد گرفته بودند. همین موضوع باعث شد دست به شناسنامه ببرند و برای آموزش به جبهه بروند. وقتی برگشتند و دوباره خواستند بروند خانواده نگذاشتند. آمدند پی من و گفتند عباس چه کنیم؟ گفتم این شگرد را به کسی نگویید! بروید بگویید ما آموزش دیدیم میخواهیم کارتمان را بگیریم. همین شگرد جواب داد.
یا شهید دیگر این کتاب «محمدتقی کشمشی» آنقدر هوای بچهها را در پایگاه داشت که اگر یک روز نمیآمد بچهها دلتنگش میشدند! شوخی و خندهها و روحیه دادنهایش حال بچهها را خیلی خوب میکرد. خاطرههای دیگری که دارم مربوط به فعالیت این شهدا در برنامههای مذهبی است. هیئت و مراسم امام حسین (ع) و جلسات قرآن. «حسین کشمشی» شخصی بود وقتی در منزل برادرش هیئت برگزار میشد او همیشه اولین قدم را برای مراسم برمیداشت. غذا درست کردن، هیزم تهیه کردن، سفره پهن کردن و جمع کردن، بعد از مراسم هم ظرفها را تا آخرین ظرف میشست. بعد از ظرفها هم دیگها و بعد که تمام کارها انجام میشد، کمی استراحت میکرد.
در این سیری که با این شهدا طی کردید، کجا خیلی حس عجیبی داشتید؟
وقتی به کرامات شهدا رسیدم! یکبار دیگر برایم مسجل شد که شهدا زنده هستند. با اطرافیانشان که صحبت میکنم، پدر و مادرهایی که در قید حیات هستند میگویند این بچهها از ابتدا انگار طور دیگری بودند. خاص بودند. مثل یک نگین روی انگشتر خانوادهها میدرخشیدند. خانوادههایشان میگویند شهادتشان برایمان قوت قلب شده است. یک زندگی جدید و تازهای برای ما رقم خورده است. حضورشان را همواره حس میکنیم... یا چقدر بودند آدمهایی که از این شهدا حاجت گرفتند. شهید خواستهشان را برآورده کرده است. برادرزاده شهید حسین کشمشی تعریف میکرد یک روز سر مزار عمو رفتم دیدم خانمی نشسته قبر را چیده و میوه و شیرینی گذاشته است و پذیرایی میکند. من او را نمیشناختم. بعد از اینکه فاتحه فرستادم پرسیدم خانم شما؟ گفت شما نسبتی با شهید دارید؟ گفتم برادرزادهاش هستم. گفت خیلی قدر بدانید. برایم تعریف کرد که مشکل بزرگی داشتم و در عالم رؤیا این شهید را دیدم که به من گفت خانم مشکلت حل میشود. در خواب پرسیدم اسم و فامیلتان چیست؟ جوابی نداد. گفت بیا امامزاده هادی دنبالم. فردا صبح از خواب که بیدار شدم مدام در فکر خوابم بودم. مشکلم همان روز حل شد. بعد از اینکه مشکلم رفع شد آمدم امامزاده و تک تک عکس شهدا را دیدم و شهید کشمشی را از روی تصویرش پیدا کردم.
به عنوان یک نویسنده حوزه شهدا تأثیر این کتاب یا کتابهایی از این دست بر مخاطب را تا چه میزان ارزشمند میدانید؟
مهمترین اثر این کتاب یا دیگر کتابها با موضوع شهدا، یاد دادن توکل به خدا در نسل جوان است. یک جوان ۲۰ و ۲۵ ساله در این کشور وقتی زندگینامه این شهدا را میخواند، میبیند اینها در ۱۵ سالگی فرماندهی میکردند. شاید از خودش بپرسد من چه کردم؟ من کجا هستم؟ من چه هدفی دارم؟ این خاطرات امروز نوشته نشود، یک الگوی درست زندگی خیلی راحت به فراموشی سپرده میشود. مقام معظم رهبری هم بارها تأکید کردند که اگر ما از الگوهایمان روایت نکنیم، دیگران طور دیگری روایت میکنند.