کد خبر: 1205650
تاریخ انتشار: ۰۲ دی ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۹
شگفتانه ای که از یک هفته قبل برنامه ریزی شد. آخرای شب قبل پیامی به خانواده های سربازان آن پاسگاه مرزی ارسال نمودم.
شهربانو بشکنی

صبح که شد نگران بودم که چطور بگویم که نگرانشون نکنم، تماس گرفتم و دعوتشون کردم به مراسم شب یلدا در مرز، مشتاقانه دعوتم را پذیرفتند البته چند تا خانواده هم پاسخگو نبودند.

ظهر شد به سمت مرز حرکت کردیم محل قرارمون ساعت 4 بعدازظهر بود که بحمدلله هر 3 خانواده آمدند و من زودتر رفتم و به جهت شگفتانه خانواده ها با تاخیر راه افتادند.
به پاسگاه رسیدم و مستندسازی و گفتگو با سربازان را شروع کردیم در این بین محمدرضا از شب تولد مادرش یاد کرد و در نظر داشتم تا تولد مادرش را جشن بگیریم، تا اینکه فرمانده هنگ در محل حاضر و به همراه سربازان در کنار سفره یلدا نشستند و ما هم از فرصت استفاده کردیم و خانواده ها را در اتاقی که از قبل پیش بینی شده بود مستقر نمودیم هیج یک از سربازان از موضوع خانواده ها مطلع نبودند.
گفتگ با 3 سربازی که مادر، پدر و خواهرشان در پاسگاه بودند ادامه یافت تا اینکه شگفتانه مان را رو نمودیم، آنقدر فضا احساسی شده بود که عکاس ما بغضش شکست و محل را ترک کرد.

مادری که تولدش بود وقتی با تبریک ما مواجه شد بیان داشت بهترین هدیه دوران زندگیم را امشب گرفتم و خداروشکر میکنم.
در ادامه سربازان دیگر نیز با خانواده هایشان روبرو شدند اما هر یک به شکلی متفاوت.
وقتی همه مرزبانان حاضر در پاسگاه و خانواده ها در کنار سفره یلدایی مرزبانان نشستند تولد مادر محمدرضا در حضور همرزمانش برگزار شد و کیک تولد که توسط یکی از خانواده ها تدارک دیده شده بود برش داده شد و همه تولد این مادر را تبریک گفتند.
در ادامه مراسم شب یلدا و صرف خوراکی هایی که تهیه شده بود انجام شد.

چیزی که در این شب بیادماندنی به جا ماند، خاطرات خوبش و برگزاری تولد مادر سرباز مرزبانی بود همراه با اشک ها و لبخند های زیبا که سالیان سال در شب های یلدا یادآور خواهد بود.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار