جوان آنلاین: در صفحه مجازیاش خود را اینگونه معرفی کرده است: پاهام عهد کردن جای خالی دست هامو پر کنن، اما در گفتوگوی تلفنی خود را اینگونه معرفی میکند: زینب نوروزی هستم که البته صبا صدایم میکنند. سال ۱۳۶۳ در یکی از روستاهای قزوین به دنیا آمدم. کارشناسی ارشد مهندسی معماری سیستمهای کامپیوتری دارم. به عنوان کارشناس IT در گروه بهداشتی فیروز فعالیت دارم و قبل از آن نیز مدیر وبسایت و مدیر IT کانون معلولان توانا بودم.
از او درباره نوع معلولیتش پرسیدم که گفت: معلولیت من از ناحیه دو دست و یک پاست، یعنی از ناحیه دودست کاملاً محدودیت دارم و پای راستم ۳۰ سانت از پای چپم کوتاهتر است و از مکمل زیر زانو استفاده میکنم. معلولیتم مادرزادی و دلیل آن شاید ژنتیکی بوده است. سایر افراد خانواده و برادرانم همگی سالم هستند.
پرسیدم از چه زمانی متوجه تفاوت خود با بقیه شد که این سؤال سرآغاز داستانی شد: من دوران کودکی به هیچ عنوان متوجه تفاوتم با بقیه نشدم. همه این سالها برخورد خانواده با من به گونهای بود که نگاه غیرمعمولی به من نداشتند و من چنین حسی را دریافت نکرده ام، اما به محض ورود به جامعه تفاوت نگاهها، حرفها و برخوردها باعث شد ذهنیتی برای من به وجود آمد که تو با بقیه متفاوتی. این تفاوت را در خودم صرفاً ظاهری دیدم و شاید تنها ظاهر من فرق کند، در حالی که همواره خودم را بالاتر از بقیه دیدم. این بالاتر دیدن نه از روی خودخواهی و خودشیفتگی بلکه از این منظر بود که میتوانم موفق باشم. خودم را عقبتر از بقیه ندیدم. خودم را در خانه حبس نکردم. نگذاشتم سایر افراد به دلیل این تفاوت خود را بالاتر از من ببینند. نگفتم نمیتوانم یا از پس کاری برنمیآیم. همواره خواستم ابتدای خط بایستم. اولین چیزی که در ذهن من ماند و پاک نشد، برخورد مدیر مدرسه دبستانم بود. من را در مدرسه عادی ثبتنام نمیکردند، اما مادرم به هوش من اشاره میکرد. همان زمان نوشتن را با پا شروع کرده بودم. الفبا را میدانستم، اما مدیر مدرسه میگفت امکان ندارد. میگفت بچهها از شرایط جسمی من میترسند، در حالی که همان بچههای دبستان و همکلاسیهای من همچنان بهترین دوستان فعلی من هستند و هیچ کدام از بچهها عکسالعمل بدی نداشتند. در نهایت به واسطه یکی دیگر از مسئولان مدرسه من یک ماه آزمایشی پذیرفته شدم تا واکنش سایر افراد سنجیده شود و در نهایت در تمام دوران تحصیل در مدارس عادی درس خواندم. متأسفانه این بزرگترها هستند که این تفاوت را به بقیه منتقل میکنند. من هرگز از بچهها نگاه بدی ندیدهام، اما همواره از بزرگترها و به دفعات واکنشهای ناخوشایندی دیدهام. از خانم نوروزی درباره مشکلاتی که به دلیل محدودیت با آن برخورد میکند، پرسیدم که گفت: من مشکلی با زندگی کردن ندارم و اگر همه چیز سرجای خود باشد، زندگی آنقدرها برای ما سخت نیست. یکی از گلایههای وی این بود که بهزیستی حمایت خود را از افراد شاغل برمیدارد. هر قدر بیشتر با او حرف میزدم، بیشتر رضایت را در گفتههایش حس میکردم. میگفت: خانوادهام هرگز من را جدا از بقیه ندیدهاند. مرا همیشه به سمت جلو هل دادهاند. همیشه به من القا کردهاند تو باید مهندس باشی و توقعاتی که خانواده و اقوام در همه نقشهای مختلف از من داشتند، باعث شد من در مسیر همان توقعات بالا بروم. در خانواده طوری رفتار نشد که حس کنم نمیتوانم.
از وی درباره شرایط کارخانه فیروز پرسیدم که گفت: من سالها پیش با آقای موسوی، مدیرعامل فیروز آشنا شدم. همان سوم ابتدایی خاطرم است به من گفتند تو باید درس بخوانی و یکی از مدیران من باشی. من همواره فکر میکردم باید درس بخوانم تا بتوانم کنار آقای موسوی کار کنم. در نهایت با ورود به کانون توانا توانستم جهشی را در بخش IT رقم بزنم. در حال حاضر هم در کنار کار در شرکت فیروز در کانون هم فعال هستم.
در مورد شیوه فعالیت خانم نوروزی و دشواری فعالیت در حوزه IT پرسیدم که درباره آن گفت: شرایط کاری من متناسب با وضعیت فعلیام طراحی شده است و این طراحی هم برمیگردد به دوران مدرسه که پدرم با خلاقیت خودش میزی را طراحی کرد که بعد از آن هم همان ایده بزرگتر و مدرنتر شد و توانستم همچنان فعالیت کنم.
وی بزرگترین شانس خود را همکاران خود توصیف کرد و گفت: در فضای کار به هیچ عنوان زیرآبزنی وجود ندارد و همواره همه برای بالارفتن و پیشرفت یکدیگر تلاش میکنند. ۹۵درصد خط تولید افرادی هستند که محدودیت جسمی دارند، اما در کادر ستادی ۱۰درصد دارای معلولیت هستند و بقیه افراد تندرست هستند از جمله همکاران من که همواره برای پیشرفتم تلاش کردهاند.
از او درباره مسئولان و جامعه پرسیدم. بعد از سکوت طولانی گفت: نه! چیزی پیش نیامده است که بگویم اگر امکاناتی باشد، بهتر میشدم. اگر کمکاری بوده از جانب خودم بود.
یکی از موضوعات مورد اشاره در صحبتهای خانم نوروزی به حوزه آموزشی برمیگشت که اعتقاد داشت: آموزشوپرورش باید جای آموزش را برای کودکان و نیز افرادی که محدودیت حرکتی دارند، باز کند و از همان کودکی این آموزشها داده شود.
نکات پایانی در صحبتهای خانم نوروزی ساعتها ذهن من را مشغول کرد که گفت: در شرایط عادی هیچ کس آرزو نمیکند جای من باشد، اما گاهی افراد در چنان شرایط سختی قرار دارند که میگویند کاش جای تو بودیم، یعنی حاضر هستند محدودیت جسمی من را داشته باشند، ولی مثل من زندگی کنند. من نمیتوانم بگویم شاد باش و زندگی را راحت بگیر و بیپولی را نبین، اما بسیاری از دختران همسن و سال من به خاطر نداشتن درآمد اذیت میشوند. در هر صورت من احساس میکنم ما یک بار زندگی میکنیم و ارزش این را دارد که قشنگ زندگی کنیم. من با همه محدودیتها ورزش، کار و زندگی میکنم. زندگی یعنی همین. این حرف شعار نیست، اما خیلی گفته و نوشتهام. خودم نقاشی میکنم. در زمان نقاشیکشیدن دوست ندارم نقاشیام زشت شود. میخواهم خیلی خوب شود که وقتی کسی میبیند، تعریف کند. هر کس برای درست کردن چیزی، میخواهد آن چیز به بهترین شکل شود. مطمئنم خالق ما چیزی را که خلق کرده کامل است، یعنی نقصی از طرف خدا نیست که از او شاکی شوم.